بایگانی
غم، قانع نیست. هرچه مدارا کنی، ستیز میکند؛ هرچه خالی کنی، پر میکند؛ هرچه بگریزی، تعقیب میکند. چون که بنشانیاش، مینشیند آرام؛ چون پر و بال دهی اورا، میپرد بسیار. غم، بیشتر خواه است و سیری ناپذیر. در طلب فضای … ادامه
«فرهنگ غربی را –به علّت غنای حیرتآورش– نمیتوان با خواندن چند کتاب، آنهم به فارسی، مهار کرد و پنداشت که اصل مطلب را دریافتهایم. موقعی که یک مشرقزمینی خود را فیالمثل مارکسیست میداند، متوجّه نیست که مارکس از هگل برمیخیزد … ادامه
بعد، اتفاقن کتاب باید زمخت باشد، ارزان باشد، جلدش سفت باشد، محکم باشد؛ تا نگران خراب شدندش نباشی، نگران پولی که دادی و دادند نباشی. باید همیشه زیر دستت باشد، کنار پایت، بالای سرت. هر وقت دستت را دراز کردی، … ادامه
ساعت دو نیمه شب برسی خانه، کامپیوتر روشن کنی، چشمت بیافتد به آن ترک، بگذاری آپلود شود، یاد آن فکت بلاهتآمیز بیافتی، بخواهی دوباره مطمئن شوی، فیلم را پلی کنی، بنشینی پایش، تا آنجا که آن سوال را میپرسد، جوابش … ادامه
فرق زیادی ندارد که داستان واقعی باشد یا تخیلی. مسئله اینجاست که اگر کسی واقعن به اندازه مجنون توان عشقورزیدن را داشته باشد و در دنیای امروز ما به دنیا بیاید -به قول سید مهدی شجاعی- باید این گونه باشد. … ادامه
آن لحظههایی که انگار داشتی یک چیز خیلی خوبی میخواندی، نفهمیدی چه شد، حواست پرت شد. بعدش هرچه فکر میکنی نمیتوانی یادش بیاوری، کجا بود، درباره چی بود. اصلن در خواب بود یا بیداری. نمیشود. یادت نمیآید. مثل همان رؤیاهایی … ادامه
حرفهی من
«حرفهی من چنین است. پول چندانی از آن در نمیآید و حتی نیاز هست که همزمان با آن، حرفهی دیگری هم برای گذران زندگی داشت. گاهی مختصر درآمدی دارد و داشتن درآمدی از جانب آن، لطف بسیاری دارد. مثل دریافت … ادامه
یک چیز ضروری است. –«شکل دادن» به شخصیت خویش– این است هنری بزرگ و کمیاب! این کار را کسانی انجام میدهند که تمام قوّت و ضعفهای طبیعت خود را ارزیابی میکنند و سپس آنها را با طرحی هنرمندانه تطبیق میدهند … ادامه
تمامی رابطهها تعریف شدهاند، پدر و پسر، مشتری و فروشنده، عاشق و معشوق، عابد و معبود. در هر کدام هم وظایف و انتظارات مشخص است. فقط میماند یک نوع رابطه، که هیچ گونه تعریف بردار نیست، یعنی نمیشود تعریف کرد. … ادامه