بایگانی دسته: گاهگاهها
ساعت دو نیمه شب برسی خانه، کامپیوتر روشن کنی، چشمت بیافتد به آن ترک، بگذاری آپلود شود، یاد آن فکت بلاهتآمیز بیافتی، بخواهی دوباره مطمئن شوی، فیلم را پلی کنی، بنشینی پایش، تا آنجا که آن سوال را میپرسد، جوابش … ادامه
فرق زیادی ندارد که داستان واقعی باشد یا تخیلی. مسئله اینجاست که اگر کسی واقعن به اندازه مجنون توان عشقورزیدن را داشته باشد و در دنیای امروز ما به دنیا بیاید -به قول سید مهدی شجاعی- باید این گونه باشد. … ادامه
آن لحظههایی که انگار داشتی یک چیز خیلی خوبی میخواندی، نفهمیدی چه شد، حواست پرت شد. بعدش هرچه فکر میکنی نمیتوانی یادش بیاوری، کجا بود، درباره چی بود. اصلن در خواب بود یا بیداری. نمیشود. یادت نمیآید. مثل همان رؤیاهایی … ادامه
بیشترین خونسردی ممکن
گهگاه به خود یادآوری میکرد که اندیشیدن به خونسردی، بیشترین خونسردی ممکن، بسیار بهتر است از تصمیمگیری از سر استیصال.
هنوز تاریک
هنوز هم نمیدانم درست چه اتفاقی افتاده بود؛ رویش خوابیده بودم یا بالشت مقصر بود. اما دست چپم دیگر نبود. یعنی احساسش نمیکردم. آمدم غلت بخورم دیدم انگار یک تکه از بدنم به جایی گیر کرده است. هرچه تلاش میکردم … ادامه