هلدرلین من از نظری نقطهی مقابل حلاج منست. ذکر اینکه از چه نظر، اشارهای میطلبد به تصوری همهگیر، در نتیجه عوامانه، فاتر و مرتجع، دربارهی ترجمه– زاده از ناتوانی متصور: «ترجمه یا دقیق یا زیباست؛ اگر زیباست دقیق نیست و اگر دقیق زیبا نیست.» استثناها به کنار، مترجمان ادبی ما نشان دادهاند که از زیبایی تصور ایستایی دارند؛ چون کرگدنند، با گردنی که نمیگردد، که همین پیش روی را میبیند، و عاری از «نگاهی گردان»؛ گذشته از این که دقیق هم نیستند: اکثر ترجمههای فارسی، کم و بیش، نیمچندان اضافه بر اصل است از لحاظ حجم. و آنجا که بناست متن زیبا باشد –که یعنی سخت، و بیدلیل، دور از اصل– زیبایی از حقیقتِ اصل نمیآید، و از هیچ حقیقتی نمیآید، چیزی تحمیلی است، از سوی مترجم، که بسا آدمی کممایهست، کممایهتر از شخص نویسنده به حتم؛ بسا که آدمیست وامانده از سرودن شعر، وامانده از نوشتن قصه، وامانده از اندیشه و جستجو، که به این عرصه «پناه» آورده. ترجمه، اینگونه، در این محیط ، چه بسا عقدهی سرکوفتهی آفرینندگی است. ما، اما، همدهان با برخی، آن را بازآفرینشی میشمریم، به اعتباری البته، دشوارتر از آفرینش اصلی –به این اعتبار که آفرینش اگر رقصی است، ترجمه رقصی است در زنجیر: در ترجمهی شکسپیر، باید بکوشی همبال شکسپیر بپری اما با پرِ بسته! بگذریم از این که ترجمه هم، چون تألیف، به شیوهها و راههای گونهگون تواند رفت. این یکی از راههاست، که، در ضمن، جنبهی پایه دارد و شالوده. من، به ستیز با تصور مذکور، در کتابی چند کوششی داشتم به اثبات اینکه «هر چه دقیقتر، زیباتر،» اگر، البته دریافت زیباییمان گندزدایی شود از کثافت و ایستایی، و لطیف. دقت را، میتوان حتی گفت، واژهنامهها تضمین میکنند. از آن چند کتاب، یکی شعرهای نثری رمبوست، یکی قصهی فلوبر، یکی هم همین هلدرلین. گرچه هر سه چنین دیر به فارسی میآیند، باید انتظار داشت زیباییهای ناشناخته یا کمشناخته به زبان ما بیاورند، طعمی «تازه»: همچنان که در زبان خود نیز زیبایی کمشناختهیی آوردند، یا «ناشناخته»یی– صفتی که با زبان و جوّ هلدرلین سازگارتر مینماید.